شعر ولایی
و سیعلم الّذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون ...

786

 

 

باید حسین دم بزند از فضائلت
وقتی حسینی است تمام خصائلت

تعبیرهای ما همه محدود و نارساست
در شرح بیکرانی اوصاف کاملت

بی شک در آن به غیر جمال حسین نیست
آئینه ای اگر بگذاری مقابلت

ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه
غم می بری ز قلب همه با شمائلت

در آستانة تو گدایی بهانه است
دلتنگ دیدن تو شده باز سائلت

با زورق شکستة دل سال های سال
پهلو گرفته ایم حوالی ساحلت

بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین
سقای با فضیلت و دریا دل حسین


تو آمدی و روشنی روز و شب شدی
از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی

در قامتت اگرچه قیامت ظهور داشت
الگوی بندگی و وقار و ادب شدی

هم چشمهای روشنت آئینة رجاست
هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدی

باید که ذوالفقار حمایل کنی فقط
وقتی که تو به شیر خدا منتسب شدی

 در هیبت و رشادت و جنگاوری و رزم
تو اسوة زهیر و حبیب و وَهب شدی

در دست تو تلاطم شمشیر دیدنی ست
فرزند لافتایی و شیر عرب شدی

فرماندة سپاهی و آب آور حسین
ای نافذ البصیره ترین یاور حسین


بی شک تو صبح روشن شبهای تیره ای
خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای

تسخیر کرده جذبة چشم تو ماه را
بی‌خود که نیست تو قمر این عشیره ای

عصمت دخیل تار عبای تو از ازل
جز بندگی ندیده کسی از تو سیره ای
 
قدر تو را کسی نشناسد در این مقام
وقتی برای امر شفاعت ذخیره ای

ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بیرق تو دستگیره ای
 
چشم امید عالم و آدم به دست توست
باب الحسین هستی و پرچم به دست توست


فردوس دل همیشه اسیر خیال توست
حتی نگاه آینه محو جمال توست

تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی
این آب نیست زمزمه های زلال توست

ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر
تنها بیان مختصری از کمال توست
 
در محضر امام تو تسلیم محضی و
والاترین خصائل تو امتثال توست

 فردا همه به منزلتت غبطه می خورند
فردا تمام عرش خدا زیر بال توست
 
باب الحوائجی و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستی مجال توست
 
ای آفتاب علقمه: روحی لک الفدا
ای آرزوی فاطمه: روحی لک الفدا


ای آفتاب روشن شبهای علقمه
سرو رشید خوش قد و بالای علقمه
 
داده ست مشک تشنة تو آب را بها
ای آبروی آب، مسیحای عقلمه

وقتی که چند موج علیل شریعه را
کرده ست خاک پای تو دریای علقمه

 لب تشنة زیارت لبهات مانده است
آری نگفته ای به تمنای علقمه

 امروز دستهای تو افتاد روی خاک
تا پا بگیرد از دل صحرای علقمه

با وعده های مادرت آسوده خاطریم
چشم امید ماست به فردای علقمه
 
این عطر یاس حضرت زهراست می وزد
از سمت کربلای تو ، سقای علقمه
 
شبهای جمعه نالة محزون مادری
می آید از حوالی دریای علقمه

ام البنین و فاطمه با قامتی کمان
اینجا نشسته اند و شده آب روضه خوان


فرصت نداد تا که لبی تر کند گلو
دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو

می آید از کنار شریعه شهاب وار
بسته ست راه را به حرم لشکر عدو

طوفان تیر می وزد از بین نخلها
حالا شنیدنی شده با مشک گفتگو:

« بسته ست جان طفل صغیری به جان تو
تو مشک آب نه که تویی جام آبرو

ای مشک جان من به فدای سر حسین
اما تو آب را برسان تا خیام او »

اما شکست ساغر و ساقی ز دست رفت
جاری ست خون ز بادة چشمش سبو سبو

با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت
تا با امام خود نشود باز رو برو

تنها پناه اهل حرم بر نگشته است
می بارد از نگاه سکینه : عمو عمو

در خیمه اوج بی کسی احساس می شود
خورشید نیزه ها سر عباس می شود

 

شاعر : یوسف رحیمی

سلامتی شاعر صلوات ...

 

 

 

السلام علیک یا ساقی ...

من علیک السلام میخواهم ...

 

طواف آب به گرد حرم حضرت ابالفضل ...



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 3 تير 1391برچسب:حضرت ابالفضل العباس , عباس , قمر بنی هاشم , شعر زیبا , شعبان , ولادت , رحیمی, ] [ 13:3 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]

 

786

 

 

 

سَلامٌ عَلی آلِ طه وَ یس

                             سَلامٌ عَلی آلِ خَیرِ النَّبِیّین

سَلامٌ عَلی رَوضَةٍ حَلَّ فیها

                          اِمامٌ یُباهی بِهِ المُلکُ وَالدّینُ

امام بحق شاه مطلق که آمد

                        حریم درش قبله گاه سلاطین

شه کاخ عرفان گل شاخ احسان

                        دُر  درج امکان ، مه برج تمکین

علی بن موسی الرّضا کز خدایش

                  رضاشد لقب چون رضا بودش آیین

زفضل و شرف بینی او را جهانی

                     اگر نَبوَدت تیره چشم جهان بیــن

پی عطـــر روبند حــــوران جنّت

                      غبار درش را به گیسوی مشگین

اگر خواهی آری به کف دامن او 

                    برو دامن از هرچه جز اوست برچن

 

 

شاعر : جامی

 

 

 

 

 


بر جمال دلربای سلطان علی موسی الرضا صلوات ...

 


محتاج ضمانتم ... یا ضامن آهو ...



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 3 تير 1391برچسب:امام رضا , شعر زیبا , جامی , اولین سنگ قبر امام رضا , بسیار زیبا , شعر , مناقب, ] [ 12:13 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]

 

786

 

 

دختر فکر بکر من، غنچه‌ لب چو واکند

از نمکين کلام خود حق نمک ادا کند

طوطي طبع شوخ من گر که شکرشکن شود

کام زمانه را پر از شکر جان‌فزا کند

بلبل نطق من ز يک نغمه‌ي عاشقانه‌اي

گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند

خامه‌ي مشک‌ساي من گر بنگارد اين رقم

صفحه‌ي روزگار را مملکت ختا کند

مطرب اگر بدين نمط ساز طرب کند گهي

دايره‌ي وجود را جنت دل‌گشا کند

منطق من هماره بندد چو نطاق نطق را

منطقه‌ي حروف را منطقة‌السما کند

شمع فلک بسوزد از آتش غيرت و حسد

شاهد معني من ار جلوه‌ي دلربا کند

نظم برد بدين نسق از دم عيسوي سبق

خاصه دمي‌ که از مسيحانفسي ثنا کند

وهم به اوج قدس ناموس اله کي رسد؟

فهم که نعت بانوي خلوت کبريا کند؟

ناطقه‌ي مرا مگر روح قُدُس کند مدد

تا که ثناي حضرت سيدة‌النسا کند

فيض نخست و خاتمه، نور جمال فاطمه

چشم دل ار نظاره در مبدأ و منتها کند

صورت شاهد ازل، معني حسن لم‌يزل

وهم چگونه وصف آيينه‌ي حق‌نما کند؟

مطلع نور ايزدي، مبدأ فيض سرمدي

جلوه‌ي او حکايت از خاتم انبيا کند

بسمله‌ي صحيفه‌ي فضل و کمال معرفت

بلکه گهي تجلي از نقطه‌ي تحت «با» کند

دايره‌ي شهود را نقطه‌ي ملتقي بود

بلکه سزد که دعوي «لو کشف الغطا» کند

حامل سرّ مستسر، حافظ غيب مستتر

دانش او احاطه بر دانش ماسوي کند

عين معارف و حکم، بحر مکارم و کرم

گاه سخا محيط را قطره‌ي بي‌بها کند

ليله‌ي قدر اوليا، نور نهار اصفيا

صبح، جمال او طلوع از افق علا کند

بضعه‌ي سيد بشر، ام ائمه‌ي غرر

کيست جز او که همسري با شه لافتي کند؟

وحي نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب

قصه‌اي از مروتش سوره‌ي «هل اتي» کند

دامن کبرياي او دسترس خيال، ني

پايه‌ي قدر او بسي پايه به زير پا کند

لوح قدر به دست او، کلک قضا به شست او

تا که مشيت الهيه چه اقتضا کند

در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان

در نشئات «کن‌ فکان» حکم «بما تشا» کند

عصمت او حجاب او عفت او نقاب او

سرّ قدم حديث از آن ستر و از آن حيا کند

نفخه‌ي قدس بوي او، جذبه‌ي انس خوي او

منطق او خبر ز «لاينطق عن هوي» کند

قبله‌ي خلق روي او، کعبه‌ي عشق کوي او

چشم اميد سوي او، تا به که اعتنا کند

بهر کنيزي‌اش بود زهره کمينه مشتري

چشمه‌ي خور شود اگر چشم سوي سها کند

«مفتقرا» متاب رو از در او به هيچ سو

زآنکه مس وجود را فضه‌ي او طلا کند

                                                              
 
شاعر : آیت الله غروی اصفهانی ( کمپانی )
 
علو درجات و مقام شاعر صلوات ...                                                     



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 3 تير 1391برچسب:حضرت زهرا , فاطمه , روح قدس , شعر زیبا , کمپانی , غروی اصفهانی , بی نظیر , فضائل, ] [ 12:9 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]

786

 

 

دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من


دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من


عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد


رفتی چو تیر و کمان شد از بار غم پیکر من


می سوزم از اشتیاقت  در آتشم از فراغت


کانون من سینه من سودای من آذر من


بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل


چون می تواند کشیدن این پیکر لاغر من


اول دلم را صفا داد آیینه ام را جلا داد


آخر به باد فنا داد عشق تو خاکستر من

 

 

شاعر : صفای اصفهانی

 

 

 

 

 

بر جمال دلربای حجه بن الحسن صلوات ...

یا ایهّا العزیز مسّنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه

فاوف لنا الکیل و تصدّق علینا ...

انّ الله یجزی المتصدقین ...

 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:دل , شعر زیبا , فراق , امام زمان , موعود ,,,, ] [ 11:51 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]
درباره وبلاگ

از مژه قلم دارم و از اشک مرکّب تا عکس تو را نقش زنم بر صحف شب گریم به مه و سال و شب و روز مرتّب دست منو دامان تو یا حضرت زینب ( س )
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شعر ولایی و آدرس jabraileshgh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 1091
بازدید کل : 39449
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1

..